برگرفته از سخنان استاد حسین انصاریان
عصر بود، دیدم سر و صدا بلند شد، از اتاقم بیرون آمدم، دیدم گرگ برگشته بود، چشمش به این بره من افتاده كه بچههاى او كشته بودند، دیدم این بچهها را مىگرفت و چهار پنج بار به زمین مىكوبید؛ كه بىمروتها! آخر چهار ماه است به ما محبت كرده، بره او را چرا پاره كردید؟ ما كه پنجاه سال است نان خدا را مىخوریم و كفران مىكنیم.
http://1.uped.comze.com/images/8f1e2bfc0c0c.gif
ادامه مطلب ...